Wednesday, March 30, 2005

ختم

کل مطلب را همين جا بخوانيد، اما پيام غم آخرتان باشد را در وبلاگش بگذاريد:
حالم داشت از « غم آخرتان باشد» های آشنايان عطرزده ی ترو تميز سياه يوش و بوسه و آغوش گرم شان به هم می خورد . پير ناشناس سفيديوشی که بويی هم نمی داد،دستم را با دستان سردش فشرد و گفت:تا بود،همين بود.لبخند زدم.او را در آغوش گرفتم و بوسيدمش.

Powered by Blogger