دريا: خموش و خسته و جنگل: باران سيل وارِ سَحَر را باور نمی کند در پرسه های دربدری اينک از خشت خشتِ خا ُمشِ هر کوچه وز سنگ سنگِِ ساکتِ هر راه فرياد تکه تکه شدن جاری ست
شب: در چشم های پنجره می سوزد
در کوچه های ظلمت شب مردی با دهانی از خورشيد می خواند: « يا کشتن است کيفر ما يا که سوختن زيرا چراغ در ره طوفان گذاشتيم»
در کوچه باد می وزد در کوچه باد می وزد اما شب از حريق حادثه سرشار است.
اين وبلاگ گروهی، فضايی است برای انتشار لينکهای مفيد؛ معرفی هرچه که خواندنی، ديدنی يا شنيدنی است.
اين همکاری گروهی به هدف آگاهیرسانی و بازتابدادنِ مطالب خواندنی در فضای رايانهای شکل گرفته است.
اعضای اين وبلاگ، بهطور مستقل و بدون صافی عمل میکنند و طبيعی است که هر کس سليقهی خود را در انتخاب مطالب در پيش گيرد. ضمناً اعضا بسته به خواست خود میتوانند با اسم واقعی يا مستعار بنويسند. ناگفته پيداست که اين کار جمعی، نمايندهی هيچ تشکّل و انديشه ويژهی سياسی، فرهنگی يا قومی نيست؛ تلاش جمعی ما، به قصد پوششدادن ديدگاههای
گوناگون است. در اين راه، دست عزيزانی که با ارسال لينک به ياریمان بشتابند را میفشاريم.
4 Ù¾ÙÙÙا٠:
همينطور است که میگوييد. من هميشه به خوشبينی استاد ميرفطروس غبطه خوردهام.
خیلی قشنگ بود. مرسی.
dorood bar Dr Mirfetros aziz.
دريا:
خموش و خسته
و جنگل:
باران سيل وارِ سَحَر را
باور نمی کند
در پرسه های دربدری
اينک
از خشت خشتِ خا ُمشِ هر کوچه
وز سنگ سنگِِ ساکتِ هر راه
فرياد تکه
تکه شدن
جاری ست
شب:
در چشم های پنجره
می سوزد
در کوچه های ظلمت شب
مردی
با دهانی از خورشيد
می خواند:
« يا کشتن است کيفر ما يا که سوختن
زيرا چراغ در ره طوفان گذاشتيم»
در کوچه باد می وزد
در کوچه باد می وزد
اما
شب
از حريق حادثه
سرشار است.
In sher ra be Dr Mirfetros taghdim mikonam.
عيد آمد و خورشيد بهاران به در آمد
وان دوره ی افسردگی آخر به سر آمد
خواهم چو پرستو پر و بالی بگشايم
زانرو که بهاران شد و گاهِ سفر آمد
افسوس که ديگر به سرم شور و شری نيست
تا تيرستم يکسره بر بال و پر آمد
Post a Comment
<<< صÙØÙâÛ Ø§ØµÙÛ