جالب است! نه؟
نوشته اند روزي تزار nام مشغول قدم زدن در كاخ بود. به نگهبان درب ورودي رسيد كه سيخ ايستاده و چهار چشم نظاره گر اوضاع.از او پرسيد چرا آنجا نگهباني مي دهد و پاسخ شنيد كه: قربان! ورود و خروج را كنترل مي كنم. تزار به حياط رفت و در آنجا ديد نگهباني كنار دروازه قدم مي زند . از او سوال قبل تكرار كرد و جواب شنيد كه
0 Ù¾ÙÙÙا٠:
Post a Comment
<<< صÙØÙâÛ Ø§ØµÙÛ