داستان کوتاه- کابوس
وقتی در قرمز رنگ را ديدم كه طاقباز بود و باد، پردهای را كه پشتش آويزان بود، تكان میداد ايستادم و خيرهاش شدم. دلهرهای سينهام را گرفته بود. چنان بود كه فكر كردم نمیتوانم تو نروم. نشستم. در باز با آن پردهی سبز، من را میخواست... لينک از طريق نقش خيال
0 Ù¾ÙÙÙا٠:
<<< صÙØÙâÛ Ø§ØµÙÛ